امروز روز آخرم بود که در اینستا بودم
حالا یا تا ابد یا تا مدتی...
دیروز که آمدم و سری به همین وبلاگ زدم تصمیم گرفتم بعد از مدت ها به جان خریدن عذاب اینستاگرام به بهانه داشتن مزیت هایی بالاخره ترکش کنم و بگذارم بماند برای اهلش
راستش از آن گرداب خسته شده ام
از آن باتلاقی که یک به یک چیزهایی را آنقدر آرام میمکد که متوجهش نیستی و اگر سنجهای برای مقایسه حال و گذشتهات نداشته باشی هیچوقت متوجه آن از دست رفته ها نمیشوی
اینستاگرام را برای آدم های دلی نساخته اند-برای آدم هایی که کارشان با دل خودشان است-
اینستا محل رشد است برای کسانی که قشنگ اند برای آنهایی که آرایشگرند برای آنهایی که پولدارند و برای آنهایی که منافق اند
وجه اشتراک اینهایی که گفتم یک چیز است:"شوعاف"
آن که قشنگ است با چهرهاش، آن که آرایشگر است با مزین کردن همه چیز به چینش و رنگ و هزار چیز دیگر با طعم روانشناسی، آن که پولدار است با نشان دادن پولش و آن که منافق است با خالی کردن عقدهی "نشان دادن چیزی که نیست" شوعاف میکند.
خب اینستا برای ما آدم معمولی ها دو نوع برنامه دارد:
یا یکسری چیزها میدانیم و در دام سلبریتی پرورش نمیفتیم که برایمان دیتا جور میکند آنهم زیاد که با دیتا سرمان گرم شود آنهم یکجوری میدهد که وقت نکنی برایش فکر کنی و میشوی طوطی
یا یکسری چیزها نمیدانیم و میندازتمان در دور باطل زندگی زرد و پوچ و نمایشی فلان کسک و بهمان کسک که آن را میبینیم و غبطه میخوریم و تلاش میکنیم خودمان را شبیهاش کنیم که ته ته آن میشویم بازیگر خوبی که فقط یادگرفته ایم ادا در آوریم تازه ادای کسی را درمیآوریم که خودش دارد ادا درمیآورد....
خلاصه ما بیرون آمدیم از این خندق بلا تا هم دیتا های خودمان را سامان دهیم هم از زندگی زرد حال بهم زن دور شویم
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد....
جالبه! همین دیشب اولین مطلب وبلاگمو با همین مضمون نوشتم... البته نه انقدر خشن!