حبر

« حِبْرٌ على وَرَق » : نوشته ى بى اثر ، آنچه که به نتیجه نرسد ، زیبائى

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

توهم

ما دچار نوعی اسکیزوفرنی پارانوید هستیم

نه از آن نوع که صدای اضافه بشنویم یا چیز اضافه ای ببینیم یا لمس کنیم 

ما خودمان را دچار اسکیزوفرنی میکنیم

در دنیای اسکیزوفرنی زندگی میکنیم و به خیال خودمان بزرگ و مهم میشیم

به خیال خودمان کارهای بزرگ می کنیم و بی هیچ مشکلی در آن دنیا پیش می رویم

اما وای به حال روزی که دیواری در دنیای واقعی باشد که در دنیای ما وجود ندارد

وقتی به ان دیوار بخوریم دیگر راهی برای مقابله نمیابیم چرا که دیوار را در دنیای خود نداشته ایم و شناختی نسیت به آن نداریم

بیچارگی بر ما چیره می شود و مارا در خود غرق میکن

پس چه بهتر که در دنیای واقعی زندگی کنیم و ازین غار غفلت برون آییم تا چشم در چشم واقعیت کورسوی امید را بیابیم.

۰۷ مهر ۹۸ ، ۰۲:۱۹ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسلم بهشتی

خودکشی

خودکشی به آن مفهوم خاص و رایج کاری احمقانه بنظر می‌رسد

مفهومی که مصداقا کارهایی مثل رگ زدن و یا به دار آویختن خویش را تداعی می‌کند.

 

اما ما هر روزه در حال خودکشی هستیم

خودکشی آرام و بی‌صدایی که دو مزیت دارد:

1- بار گناهی را از دوش خود برمیداریم و احساس گناه را سرکوب می‌کنیم.

2-توجیحی برای دنیا و آخرت که بعله ما جان خود را نگرفته ایم و در کار جناب عزرائیل دخالتی نداشتهایم.

 

خب اینکه چگونه هر روز خودکشی میکنیم بحث مفصلی دارد اما بد نیست به چند نمونه اشارتی کنیم:

1- غصه که از خوردنی های زهرآگینی‌ست که هر روز به خورد خودمان میدهیم

2-حسرت که همچون غصه خوردنی ست و زهرآگین

و هزاران خوردنی و زدنی و کشیدنی و...

اما علت چیست؟؟

واضح است...

تکبر ؛

شاید روزی به این استضعاف برسیم که چیزی را از خلق نبینیم و در کار دنیا چیزی جز مصلحتی که خالق میداند پیدا نکنیم

آن روز دیگر دست از خودکشی تدریجی برمیداریم و سعی را در احیای زندگی بکار میبندیم .

۰۳ مهر ۹۸ ، ۰۰:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسلم بهشتی

زیبا

چشم هایم مدام به دنبال زیبایی ها میگشت

از وقتی دوربین دست گرفته بودم عادت کرده بودم به بادقت نگریستن در پدیده ها

این پدیده ها گاه جاندار بودند و گاه بی جان

اما هرگز چیزی به آن زیبایی ندیده بودم...

 

وقتی دیدمش چند صباحی چشم هایم به دنبالش راه افتادند سپس قدم هایم و پس از آن دلم....

دیگر آن سراپا پوشیده در سیاهی را از دور هم که میدیدم میشناختم؛ از توازن گامهایش و از نجابت نگاهش

 

هرقدر که او نجیب بود من سرکش شده بودم

و هرقدر سکون صدایش بیشتر می‌شد بیشتر در آن گرداب فرو می‌رفتم

 

هیچگاه جرئت نکردم راز دلم را با او در میان بگذارم

و هیچگاه به او نرسیدم

۰۲ مهر ۹۸ ، ۲۲:۰۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسلم بهشتی